سیر تحول حکمرانی _ بخش پنجم (دیدگاههای فلسفی _ سیاسی)
|
در مطالب پیشین «انواع حکومتها (۱)، (۲)، (۳)، (۴)» به اختصار پیرامون برخی از حکومتها صحبت کردیم. در نوشتار کنونی به بررسی موشکافانهتری از رویکردها و تاثیری که نهضتهای فکری و فلسفی بر شکلگیری آنها داشتهاند، میپردازیم.
رویکردهای سیاسی و شکلگیری ساختارهای حکمرانی هر کدام بر دیدگاههای فلسفی مختلفی استوارند که شناخت دقیق و درست علل شکلگیری چنین ساختارهای سیاسی به عنوان ابزاری که ارزشها و اهداف را مد نظر دارد، مستلزم شناخت و بررسی دیدگاههای فلسفی حاکم بر آنهاست. از این رو، این نوشتار بر شناخت بهتر دیدگاههای فلسفی تمرکز دارد که به شکل فزایندهای بر شکلگیری رویکردهای مؤثر در امور سیاسی تأثیرگذار بودهاند. به طور کلی در دورههای تاریخی گوناگون، نظریات فلسفی تحت عنوان دو دیدگاه کلی مشخص میشوند. دیدگاه عقلگرایان یا خردگرایان و دیدگاه تجربهگرایان یا حسگرایان و اختلافات و نظریات متضاد اندیشمندان در طول تاریخ همواره متأثر از این دو دیدگاه کلی بوده است. در دوران بعد از افلاطون و ارسطو، نهضتهای فلسفی نیز از همین دو دیدگاه شکل گرفتند که فلاسفهای همچون افلاطون، ارسطو، کانت، هگل، دکارت و… در زمره عقلگرایان قرار دارند و در مقابل آنها مکاتب تجربهگرایی چون اپیکوریان و… و افرادی چون بیکن، هیوم و لاک قرار داشتند.
نکته قابل توجه این است که افلاطون در میان اندیشمندان بعد از خود به عنوان فیلسوف ایدهآلیست شناخته شده است و انتقاداتی که برخی اندیشمندان به او داشتهاند پیرو این دیدگاه است که آنها فلسفه سیاسی افلاطون را دور از واقعیت تلقی میکردند و رسیدن به هدفی (آرمانشهر) که مدنظر او بود را به طور کلی رد میکردند و تحقق آن را ناممکن میدانستند. اما در دوران مدرن مجددا عقلگرایی و ایدهآلیسم افلاطونی مورد توجه اندیشمندانی چون کانت و هگل و غیره قرار گرفت. از نظر ایدهآلیستها، دولت یک نهاد اخلاقی است که وظایف و حقوق مشخصی در قبال شهروندان خود دارد (ایدهآلیسم سیاسی موضوعی است که در نوشتارهای بعدی به آن خواهیم پرداخت).
اپیکوریان که اتومگرایان متاخر هم نامیده میشوند از جمله تجربهگرایانی بودند که در دوران بعد از ارسطو فعالیت داشتند که تمرکز عمده آنها بر لذت از زندگی و آزادی انسانها استوار بود. برخلاف افلاطون که حکومت فیلسوف شاه را مطابق با عدالت در جامعه میدانست، اپیکوریان انسانها را مستقل از این میدانستند که بخواهند در خدمت پادشاه و فرد در رأس حکومت باشند، خواه این پادشاه برتر از دیگران باشد و خواه نباشد و به حکومتهایی چون اولیگارشی و دموکراسی به طور یکسان پشت کردند. اپیکوریان، مادهگرایی و حسگرایی را ترویج میدادند و در نظر آنها هر چیزی را که نتوان با حس و تجربه به دست آورد یا به شناخت آن پی برد، مردود است. بر همین اساس، اپیکوریان را میتوان اولین ماتریالیستهای تاریخ نیز به شمار آورد. مادهگرایی یا ماتریالیسم در دوران مدرن به عنوان ابزاری برای درک سرمایهداری مورد استفاده قرار میگیرد و به مفهومی جداییناپذیر در فلسفه مارکس تبدیل میشود.
نسبیتگرایی از دیگر رویکردهای فلسفی است که توسط شکگرایان و در دوره بعد از اپیکوریان و رواقیان به وجود آمد و در حقیقت مشربی است که واقعیت را زیر سؤال میبرد. شکاکیت به ندانمگویی نزدیک است و در ادوار تکامل اجتماعی که آرمانهای اجتماعی هنوز خود را بروز نداده است، بسیار شایع است. در اندیشههای فلسفی سدههای هفدهم و هجدهم، شکاکیت به طور گستردهای رو به فزونی نهاد که نقش مهمی را در مردود شناختن جزمیات ایدئولوژی قرون وسطایی ایفا کرد.
مکتب نوافلاطونی یا نوافلاطونگرایی، فلسفهی عرفانی در عصر انحطاط و سقوط امپراتوری روم است که در سدههای پنجم و چهارم قبل از میلاد، متأثر از مکاتب افلاطونی و ارسطویی شکل گرفت که به نوعی ظهور ایدهآلیسم در عرفان و اشراق (تئوسوفی) است.
منظور از قرون وسطی دورهای تاریخی در اروپا است که قرون پنجم تا پانزدهم میلادی را شامل میشود و به واسطه تأثیرات حائز اهمیتی که بر دوران بعد از خود گذاشته است، یکی از مهمترین ادوار تاریخی جهان به شمار میرود. رویدادهای مهمی همچون پایان یافتن فئودالیسم، مطرح شدن جدایی دین از سیاست، قدرت گرفتن پادشاهی در برابر کلیسا، اهمیت یافتن حقوق مدنی، پایان یافتن جنگهای صلیبی و . . . از آثار اجتماعی و سیاسی بر جای مانده از دوران قرون وسطی یا دوران تاریکی است.
مسأله جدایی دین از سیاست که در دوران متأخر تحت عنوان سکولاریسم (لائیسم) شناخته میشود، یکی از مهمترین مسائل تأثیرگذار بهویژه در حوزه سیاست و حکمرانی است که ریشههای شکلگیری آن را باید در قرون وسطی جستجو کرد. در این دوران کلیسا به خاطر جایگاه معنوی و به عنوان مکانی امن برای عبادت از امنیت بالایی برخوردار بود و تنها نیروی سازمانیافتهای بود که از ثروت و داراییهای بیشمار نیز بهرهمند بود و به واسطه همین قدرت رفته رفته خود را به عنوان جانشین مسیح بر روی زمین و تنها مرجعی که سعادت جاودانی را برای همگان تأمین میکند، عنوان کرد و به واسطه این قدرت به مرور در امور اجتماعی و سیاسی نیز دخالت میکرد. دین نیز به عنوان یک ایدئولوژی مسلط، تمامی نظامهای حاکم بر کشور از نظام اجتماعی تا نظام سیاسی و اقتصادی و . . . را پوشش میداد و علناً هیچ قدرت و یا نظامی خارج از نظام کلیسا نمیتوانست وجود داشته باشد. بدینسان کلیسا خود را تنها حقیقت موجود میدانست و با داشتن یک سازمان نظامیافته، سلطه و یا حضور هیچ نیروی سیاسی یا پادشاهی را نمیپذیرفت و بهواسطه فشارها و محدودیتهای اعمال شده از طرف آن رفتهرفته فضای تاریکی بر تاریخ آن دوران اروپا حاکم شد.
سکولاریسم به طور کلی عبارت است از جدایی دین از اجتماع و هر چیزی که به اجتماع مربوط میشود. از این منظر دین در هیچ حوزهای اعم از اقتصاد، سیاست، فرهنگ و… نقشی ندارد و تنها از جنبه فردی و شخصی قابل بررسی است. سکولاریسم ارتباط تنگاتنگی با رویکردهایی چون راسیونالیسم (خردگرایی)، اومانیسم (انسانگرایی)، لائیسم (جدایی دین از سیاست) ، لیبرالیسم (آزادی خواهی) و سیانتیسم (علم یا تجربهگرایی) دارد که در مقالات آتی بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
از مهمترین نهضتهای فکری و فلسفی که قرون وسطی موجبات شکلگیری آن را فراهم آورد، تولد نهضت اومانیسم بود که به نوبه خود زمینه به وجود آمدن مکاتب اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی گوناگونی همچون رنسانس را فراهم آورد که در نهایت به مدرنیته ختم شد. منظور از اومانیسم، اصالت دادن به انسان و خواست و اراده او است. هدف اومانیسم شکوفایی نیروهای درونی انسان (که به واسطه قرون وسطی به تاریکی گراییده بود) و آزادی انسان در تمامی ابعاد زندگی و رهایی از قیمومیت کلیسا است.
رنسانس یا عصر روشنگری، دورهای است که شکل تکامل یافتهای از اومانیسم در آن تجلی مییابد و به نوبه خود زمینه گستردهای را برای پیشرفتهای علمی، اصلاحات دینی و شکلگیری مکاتب هنری و ادبی گوناگون فراهم میآورد. در حوزه سیاست و حکمرانی مهمترین شخصیت در این دوران نیکولو ماکیاولی است که آرا و نظریات خود پیرامون حکومت را در کتابی تحت عنوان «شهریار» جمعآوری کرده است که در نوشتار بعدی به شرح آراء او خواهیم پرداخت.
نویسنده: نفیسه رضوانیزاده
بازپینگ: مطالب بخش حکمرانی - اندیشکده مشیر