در نوشتار پیشین به بررسی مفهوم فرهنگ از دید نظریهپردازانی همچون سایمون ماندی (Simon Mundy)، ریموند ویلیامز (Raymond Williams)، مارگارت آرچر (Margaret Archer) و غیره پرداختیم و ابعاد مختلف فرهنگ را معرفی کردیم، در این مقاله ویژگیها و آسیبهای فرهنگی مطرح را بیان میکنیم.
ویژگیهای اساسی فرهنگ
از دیدگاه گی روشه (Guy Rocher)، فرهنگ مجموعهی به هم پیوستهای از شیوههای تفکر، احساس و عمل است که کم و بیش مشخص است از جانب تعداد زیادی از افراد فراگرفته شده، بین آنها مشترک است و به دو شیوهی عینی و نمادین به کار گرفته میشود تا این اشخاص را به جمعی خاص و متمایز مبدل سازد.
فرهنگ هم شکل رسمی دارد و هم غیر رسمی (عمومی). «شیوههای تفکر، احساس و عمل» کم و بیش میتوانند رسمی شوند و شکل معین و خاصی به خود بگیرند. فرهنگ شامل قواعدی است که تجزیه و تحلیل آن را به روشهای علمی ممکن میکند. برانیسلاف مالینوفسکی (Bronisław Malinowski) مهمترین ویژگی فرهنگ را در «رفتارهای تکرار شونده» و «احساسات و ارزشهای مشترک» میداند.
سه ویژگی مشترکی که در تمام فرهنگها وجود دارد و تالکوت پارسونز (Talcott Parsons) نیز به آن معتقد است، عبارتند از:
۱) انتقالپذیری فرهنگ و اینکه فرهنگ سنت و میراثی اجتماعی است.
۲) انسانها در فرهنگ شریکاند و آن محصول کنش متقابل انسانهاست.
۳) فرهنگها قابل آموزشاند.
اهمیت فرهنگ:
از دیدگاه جامعهشناسان یکی از نیازهای اصلی جوامع انسانی نیاز به فرهنگ است و معتقدند که هیچ جامعهی بدون فرهنگی وجود ندارد. موجودیت انسانی ما وابسته به فرهنگ است. فرهنگ هر جامعه را اقتصاد و زیر بنای آن جامعه تعیین میکند. اولین کسی که نقش مقولهی فرهنگ را در مطالعات اجتماعی و انسانی برجسته کرد مارکس وِبِر (Max Weber) بود.
در جهانی که ما اکنون در آن زندگی میکنیم « فرهنگ» اهمیتی فوقالعاده پیدا کرده و به سلاحی سیاسی با کارایی زیاد تبدیل شده است. متوسل شدن به موضوعات مربوط به حقوق فرهنگی، بسیار بیش از دعاوی صرف ارضی و اقتصادی، اذهان و احساسات عمومی را تحریک میکند. بسیاری از موضوعات و مشکلات عصر ما ماهیتی فرهنگی پیدا کردهاند و ریشهی بسیاری از منازعات در سطوح ملی و فراملی را میتوان در فرهنگ جستجو کرد.
اکنون در جوامع مُدرن و پیشرفته صنعتی، فعالیتهای فرهنگی به منزلهی ابزار امرار معاش، جایگزین فعالیتهایی نظیر کشاورزی شدهاند. از این رو اینگونه فعالیتها بهعنوان فعالیتهای دارای ارزش اقتصادی شناخته میشوند. به عقیده گوردن، فعالیتهای فرهنگی ارمغانهای دیگری در جوامع دارند که عبارتند از: افزایش همبستگی اجتماعی، ایجاد ساختارهای شغلی، شایسته سالاری مبتنی بر اندیشه، ایجاد امنیت مبتنی بر رعایت حقوق همگان و تساهل و کرامت.
کارکردهای فرهنگ و دیدگاههای مختلف درباره فرهنگ:
مهمترین کارکارد فرهنگ از دیدگاه متفکران «انسجام بخشی و ایجاد وفاق اجتماعی» است. مهمترین وظیفه نظام فرهنگی از نظر پارسونز (Talcott Parsons)، حفظ و تداوم الگوها است. به عقیدهی وی، فرهنگ مجموعهای از ارزشها و باورهای خاص هر جامعه را در بر میگیرد که حفظ و باور به آن، نقش حیاتی و تعیینکنندهای در تداوم جامعه ایفا میکند. از منظر جامعهشناسی، کارکرد اساسی فرهنگ جمعآوری تعدادی اشخاص در جماعتی مشخص است. حفظ فرهنگ و باور به آن نقش حیاتی و تعیینکنندهای در تداوم جامعه ایفا میکند. فرهنگ در واقع نوعی قالب است که در آن شخصیتهای روانی افراد شکل میگیرد و این قالب، اشکال تفکر، معرفت، آراء و عقاید، کانالهای ممتاز بیان احساسات، وسایل ارضاء یا تشدید احساسات طبیعی و … را فراهم میکند. اگر فرهنگ را مجموعهی نگرشها، عقاید، آداب و رسوم و ارزشهایی بدانیم که در هر گروهی مشترک یا مطرح است، یکی از کارکردهای اساسی آن، ایجاد هویت متمایز گروهی خواهد بود. نظریه فرهنگی نوعی نظریهی مقاومت است. مارکسیستها و تضادگرایان به فرهنگ موجود در سطح جامعه رجوع میکنند و سعی دارند همان فرهنگ عامه را مورد ستایش قرار دهند و این عامگرایی فرهنگی سبب رکود فرهنگی در سطح جامعه خواهد شد. راجِرز (Carl Rogers) از صاحب نظران معروف در باب توسعه فرهنگی است که فرهنگ جهان سوم را فرهنگ دهقانی تعریف میکند. از دیدگاه ویلی «فرهنگ نظامی است از الگوهای عادتی پاسخگویی، که با یکدیگر همبستگی سلسله مراتبی و متقابل دارند». دیدگاه کارکردگرایی از دو جوامع ابتدایی و مدرن به وجود آمده است. در دیدگاه اِسمال «فرهنگ عبارت است از ابزاری فنی، مکانیکی، مغزی و اخلاقی که در دورهای خاص با استفاده از آن میتوان به اهداف مورد نظر رسید. در دیدگاه داوسِن «فرهنگ راه و روش مشترک زندگی است که سبب تطبیق انسان با محیط اجتماعی و نیازهای اقتصادیاش میشود.» در دیدگاه عوامگرایی فرهنگی با مقدس شمردن سنت بازمانده از قبل، سعی در حفظ وضعیت موجود فرهنگی جامعه دارد. این دیدگاه برخاسته از مردمشناسی کلاسیک است. آسیب عاملی است که سبب اختلال، ناهنجاری و آفَت در پدیدهها میشود.
آسیبشناسی فرهنگی:
آسیب فرهنگی در حقیقت نوعی تعارض، ناهمگونی و اختلال در ارزشها، باورها و رفتارهای آحاد جامعه نسبت به ارزشهای حاکم است. آسیب فرهنگی محصول گسترش شکاف میان ارزشهای رسمی (اعلامی) و ارزشها، باورها و عملکرد فرهنگی حاکم بر جامعه (اعمالی) است (شکاف میان ارزشهای رسمی و غیررسمی جامعه). آسیب فرهنگی تغییر تدریجی شکل و محتوای فرهنگ حاکم بر جامعه است، بهنحوی که با گذشت زمان استحالهی فرهنگی در نظام فرهنگی صورت میگیرد. آسیب فرهنگی نوعی کژکارکردی در سطح سیاستها، نظامها، ساختارها، مدیریت، اهداف، برنامهها و کارآمدی نظام فرهنگی در مسیر دستیابی به آرمانها و اهداف نظام فرهنگی است. آسیبشناسی فرهنگی (Cultural Pathology) در حقیقت، شناخت نوعی بیتعادلی نظام فرهنگی است که به بررسی آفاتی میپردازد که ماهیت فرهنگی دارد. یکی از دغدغههای پژوهشگران در رابطه با آسیبشناسی فرهنگی؛ تلاش برای ارائه نوعی متدولوژی جهت شناخت آسیبهای فرهنگی و فرایند تبدیل آسیبها به فرصتهای فرهنگی با هدف توسعه و تقویت و ارتقای نظام فرهنگی است. فرهنگ کانون تکامل، تحول و پویایی فرد و جامعه و الهام بخش انسانها به سوی دانش است. در آسیبشناسی فرهنگی محقق به کمک شیوههای کمی و کیفی به بررسی، استنباط و کشف انواع آسیبهای فرهنگی حاکم بر جوامع انسانی میپردازد. آسیبشناسی فرهنگی بر اساس ضوابط و الگوهای جامع آسیبشناسی، لازم است از فرهنگ آسیبشناسی برخوردار باشد.
نخستین و مهمترین وظیفه آسیبشناس، شناسایی آسیبها است. آسیبشناس باید بر اساس معادلاتی از پیش تعیینشده نسبت به پیدایش آسیبها شناخت کافی داشته باشد و عوامل مؤثر در آسیبها را درست ارزیابی کند. این امر مستلزم دستیابی به اطلاعات صحیحی از علائم آسیبهاست. در آسیبشناسی بالینی این امر تاحدودی با سهولت انجام میپذیرد، زیرا نشانهها و انواع امراض و آسیبهای بالینی تعریفهای تقریباً ثابتی دارند. یکی از شیوههای ارزیابی آسیبهای فرهنگی، قضاوت عامه مردم در مورد شایسته یا ناشایست بودن رفتاری خاص است و این اختصاص به جامعهای دارد که از الهامات و رهنمودهای دینی فاصله گرفته است. در چنین جامعهای «معروف» چیزی است که عرف شایسته و مطلوب بداند و «منکر» چیزی است که عرف ناشایست و مطرود شناسد. این شیوه بر اهمیت داوری اجتماعی تأکید دارد. جوامع غربی نمونهی بارز جوامعی هستند که بر اساس داوری اجتماعی و پذیرش عرف، امور را ارزش یا ضد ارزش تلقی میکنند. نوعی شیوه که بر مدیریت نظریههای عقیدتی، اخلاقی و فرهنگی تأکید فراوان دارد، تکیه بر داوری فردی است. از مشخصههای بارز شیوهی تکیه بر داوری فردی، فردگرایی و گرایش به ذهنیت و داوری شخصی است. آسیبشناسی از پیششرطها و ابزارهای طراحی شدهی هر سازمانی برای تدوین سیاستهاست و میتواند در تعیین سمت و سوی برنامهریزی نقش کلیدی ایفا کند. در واقع آسیبشناسی شکلی از تحقیق کاربردی است و صرفاً روشی برای گردآوری دادهها و تحلیل آنها نیست، بلکه استفاده و بهرهبرداری از یافتهها را نیز شامل میشود. با توجه به موارد مذکور میتوان نتیجه گرفت که آسیبشناسی فرهنگی ابزاری برای آگاهی از نیازها و گامی اساسی در برنامهریزی فرهنگی است و میتواند تمهیدات لازم را برای توسعهی فرهنگی جامعه مهیا سازد.