|
با بررسی و دقت در مقالات گذشته پیرامون موضوع حکمرانی، میتوان رد پای بسیاری از رویکردهای شاخص و مطرح در عصر حاضر را مشاهده نمود. در نوشتار کنونی به بررسی و جمعبندی مطالب گذشته میپردازیم و با تامل بر سیر ظهور رویکردها در سدههای مورد بررسی قرار گرفته، به شرح و ادامه مسیر و رویکردهای مطرح شده در قرن ۱۷ میلادی میپردازیم.
به طور کلی نظریات فلسفی و به تبع آن رویکردهای مطرح شده در طول تاریخ متأثر از دو دیدگاه اصلی بوده و هستند که تحت عنوان دیدگاه عقلگرایان (Rationalism) یا خردگرایان و تجربهگرایان (Empiricism) شناخته میشوند و بسیاری از رویکردهای شناخته شده و حائز اهمیت زیرمجموعهای از این دو دیدگاه کلی هستند.
افلاطون و ارسطو در زمره عقلگرایان قرار دارند و در مقابل آنها تجربهگرایانی چون اتوم گرایان، اپیکوریان، لاک و هیوم قرار میگیرد. بر همین اساس، شیوههای حکمرانی مطرح شده از سوی افلاطون و ارسطو همچون نخبهسالاری (آریستوکراسی)، دموکراسی، تیموکراسی، اولیگارشی و غیره، به دیدگاه کلی عقلگرایان مربوط میشوند و در مقابل رویکردهایی چون ماتریالیسم، نسبیتگرایی، سکولاریسم، اومانیسم و . . . مربوط به دیدگاه تجربهگرایی میشوند.
با توجه به روند بررسی رویکردها در سیر تاریخ لازم به نظر میرسد که قبل از بسط و تشریح رویکردها به این مهم پرداخته شود که به طور کلی دیدگاه عقلگرایان و تجربهگرایان چه تعاریفی به همراه دارد و این تعاریف چگونه در مسأله حکمرانی لحاظ میشوند. تفاوت عمده این دو دیدگاه یعنی عقلگرایی و تجربهگرایی به برتری و مزیت عقل یا منطق بر حس یا تجربه و بالعکس میباشد. ایرادی که تجربهگرایان بر عقلگرایان وارد میکنند بر محور این مسأله است که بسیاری از امور مربوط به انسانها ابتدا بهواسطه تجربه شخصی و حسی آنها درک میشوند و اگر چه ذهنیت بر این است که آنها عقل را مردود میشمارند اما بهتر است اینگونه عنوان شود که آنها حس را برتر از عقل میدانند. اما مسألهای که عقلگرایان بحث تجربه را رد میکنند و یا در اولویت قرار نمیدهند به مسأله برتری بخشیدن به مفاهیم ذاتی نهفته در وجود انسانها مربوط میشود.
مسأله کلیدی در این بین، راه رسیدن به معرفت است که تفاوت دیدگاهها نیز بر سر همین مسأله است. عقلگرایان رسیدن به معرفت و کشف دنیای خارج را از طریق عقل و تفکر محض ممکن میدانند و در مقابل تجربهگرایان راه رسیدن به آن را تنها از طریق حس و تجربه میسر میدانند. به نظر میرسد مسأله معرفت نیاز به موشکافی و کنکاش بیشتری دارد چرا که اساس تمام تفاوتها در تمامی دیدگاهها و رویکردها به آن مربوط میشود. سوالی که مطرح میشود این است که آیا به راستی عقل و تجربه دو مسیر کاملا مجزا از هم هستند و هیچ پیوندی میان آنها برقرار نمیشود؟ پاسخگویی به این سوال منوط به شناخت هر چه بهتر آراء و نظریات اندیشمندان این حوزه است که سعی میشود با ارائه مطالب ساده و قابل درک این مسأله برای همگان وضوح بیشتری پیدا کند.
همانطور که در نوشتارهای قبلی (بخش چهارم از سلسله مطالب حکومتها) به تفسیر درباره مدلهای حکمرانی از نظر افلاطون و ارسطو پرداخته شده است، حکومت مناسب از نظر آنها آریستوکراسی یا همان نخبهسالاری بود (ارسطو آریستوکراسی را با جمهوری ترکیب میکند). توضیح افلاطون درباره چگونگی به قدرت رسیدن فرد در رأس حکومت به شیوهی استدلالی و منطقی است که با تکیه بر اصول آرمان شهر (اتوپیا) مراحلی را برای تربیت و رشد تمامی افراد جامعه در نظر میگیرد. انتخاب فیلسوف شاه به عنوان زمامدار حکومت با طی مراحلی از کودکی تا جوانی و بهواسطه آموزشها و مهارتهای مورد نیاز حکمران تنظیم میشوند. استدلال افلاطون این است که در یک جامعه همه افراد باید برای جایگاه خود در جامعه تربیت شوند، در این رابطه خودش یک مسیر عقلی را که همان آموزش مرحله به مرحله است، پیشنهاد میدهد تا در نهایت هر کسی با توجه به شایستگی و صلاحیت خود در جامعه به فعالیت بپردازد. برای درک بهتر دیدگاه عقلگرایی افلاطون و ارسطو، روش حکمرانی تجربهگرایانی چون اپیکوریان مورد توجه قرار میگیرد که اساس ماتریالیسم را بنیان نهادند. از نظر آنها لذت بردن و آزادی در زندگی مهمترین اصل محسوب میشود و انسانها را مستقل از این میدانستند که بخواهند در خدمت پادشاه و فرد در رأس حکومت باشند. به نظر میرسد مرز تفاوت میان عقلگرایان و تجربهگرایان در دوران باستان مسأله آزادی میباشد. عقلگرایان با حکومتی همچون دموکراسی که تمامی افراد جامعه در آن نقش دارند را مردود میشمارند، چرا که بر شایستهسالاری تأکید دارند اما تجربهگرایان به آزادی و نقش تمامی افراد جامعه در حکمرانی اهمیت میدهند (حکومت دموکراسی).
عقلگرایی و تجربهگرایی نیز همچون برخی از مدلهای حکمرانی دارای شکلی از رویکردها نیز میباشند. عقلگرایی انتقادی و افراطی دو نمونه از رویکردهای عقلگرایی هستند. در عقلگرایی انتقادی بر نقد علمی تأکید میشود و عقلگرایی افراطی [که در الاهیات مسیحی در نقطه مقابل ایمانگرایی قرار میگیرد]، به این معنا است که در امور دینی عقل بر ایمان برتری مییابد.
از مشهورترین عقلگرایان بعد از افلاطون و ارسطو میتوان به دکارت (Descartes)، اسپینوزا (Spinoza) و لایبنیتس (Leibniz) اشاره کرد که عقل را بهعنوان تنها منبع معتبر برای شناخت در نظر داشتند که در نوشتارهای آینده و با ورود به قرن هفدهم به تفصیل درباره آراء و نظریات آنها پیرامون حکمرانی خواهیم پرداخت.
قرن هفدهم که از آن بهعنوان عصر روشنگری نیز یاد میشود دورانی است که در آن شاهد تحولات گستردهای در تمامی موضوعات و مسائل جهان هستیم که برای نمونه میتوان به ظهور اندیشمندان سیاسی همچون فرانسیس بیکن (Francis Bacon) پدر تجربهگرایی، توماس هابز (Thomas Hobbes) نویسنده کتاب مشهور لوایتان (Leviathan) در زمینه علم سیاست، مونتسکیو (Montesquieu) با نظریه مشهور تفکیک قوا، جان لاک (John Locke) با عنوان پدر لیبرالیسم کلاسیک و . . .، و همچنین ظهور فلاسفهای همچون دکارت با جمله معروف «میاندیشم پس هستم»، امانوئل کانت (Immanuel Kant) با تلفیق عقلگرایی و تجربهگرایی و اندیشمندان دیگر در سایر حوزهها همچون آیزاک نیوتن (Isaac Newton) از برجستهترین شخصیتهای انقلاب علمی؛ مارتین لوتر (Martin Luther) پدر جنبش اصلاح دینی، گوته (Goethe) از شخصیتهای برجسته ادبی، آدام اسمیت (Adam Smith) به عنوان پدر علم اقتصاد مدرن و… اشاره نمود.
در مقاله بعدی به شرح نظریه سیاسی بیکن و هابز خواهیم پرداخت.
نویسنده: نفیسه رضوانیزاده